احوالات پاره وقت



این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.
+ تو آمار ابتدایی تحقیقم پسرا افسرده تر بودن.


من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینی هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو از رو صندلیت پاشو که تا آسمون خیلی راهه


برای خیلیامون این وبلاگ شده تنها نقطه ی امن دنیا یه نقطه امن لا به لای زندگیمون: شبیه تنها دیوارِ با دَر اطرافمون برا خلاصی از دست جنب و جوشهای بیخود، جنگای داخلی، سقوطای بی مرگ، خنده های زورکیِ حال بهم زن و تنها راه نجات از دست این سکوت کُشنده.

- پیدا شدن یه دوست جدیدو میشه به فال نیک گرفت

- یه زمانهایی رو هم باید به یادآوری آینده اختصاص داد

- چرا بیشتر مواقع ترجیح میدیم به جای پله از مسیر مخصوص معلولا استفاده کنیم؟

- کم نیستن کسایی که فقط سیگار میکشن برای مخ زنی اگه مخی باشه!



پنج شنبه عصر رفتم بیرون که چرخی بزنم که هوا ابری شد با ابرای سیاه. میشد دید که مردم قدمهاشونو سریع تر برمیدارن چون رعد و برق مثل یه لامپ یهو آسمانو روشن میکرد. بر عکس بقیه من قدمامو آروم تر برمیداشتم چون علاقه عجیبی به رعد و برق دارم: گوشه ی یه آپارتمان یه جا برای نشستن پیدا کردم که بیشترین میدان دید رو به آسمون داشت نیم ساعتی همینطور گذشت که مادرم زنگ زد که بیا خطرناکه و فلان که منم دیگه برگشتم منظره های قشنگی رو دیدم.

- یه دوست تنبلیم دارم که تعریف میکرد درست وقتی میخواست فصل تنبلیِ کتاب "از حال بد به حال خوب" رو شروع کنه کتابو گم کرده.

- آدم بعضی موقع ها دلش برای نفرت انگیزترین آدمای زندگیشم میسوزه برای دست و پا زدنهای بیهوده اش که هر لحظه اونو بیشتر به پایین میکشه.

- یه کار خوب با یه آدم ثابت .

- اینجا عشق طعمه ی حریقی ساختگی شده و همه فقط دارن تماشا میکنن: کپسول آتش نشانی فقط یه قدم با اونا فاصله داره.

- کاش خنده ی آدما تو دستخطشون معلوم بود یا حسشون نسبت بهت.

{منچستر با جان کندن 2-1 برد از وستهام. نمیشه امید داشت که

باخت 1-0 با بارسا رو جبران کنه}


- آدمایی که خوب زندگی میکنن خوبم میمیرن // تنگه ابوقریب
- بیچاره هنری که بابک جهانبخش فکر میکنه رسالتی از اون رو به دوش داره.
- یکیم نوشته بود راه که بیفتی، پشمات میریزه.
- خیلی وقته دیگه برای درختام پلاک گذاشتن ولی تو هنوزم همون احمق همیشگی هستی و این خوبه.
- با گیتاری شکسته بر دوش در امتداد ساحلی غروب گرفته شروع کرد قدمهایش را. مسیر مشخص بود: به سمت رویایی تف شده در گذشته.
- یکیم یه فیلم فرستاده نوشته پلنگ وطنی: نهایت بشه اینا رو خرای وطنی حساب کرد.
- "اگر اهدافت تو را از ازدحام دور میکند، تنها بمان!"
- میدونستی زمان مقدم بر هستیه حتی؟
- با همه ی این اتفاقا هنوزم احساس میکنم امسال سال خوبیه.
- زندگی شده چشمانَش و هر نوع ندیدنی رهاییه: قسم به سلسله های دیدار
- دیگه ساعت 6 و نیم هوا تاریک نیست منم دیگه اون آدم سابق نیستم.
- اون زمانا هیشکی اونو نمیدید اما میدونی مهم چی بود؟ مهم این بود که اون ادامه داد.

شاید وقتی دور و برمون شلوغ نباشه
بتونیم "با خویشتن نشستن" رو تجربه کنیم
شاید وقتی "در خویشتن نشستیم"
بتونیم بفهمیم واقعا چی میخوایم
شاید وقتی فهمیدیم واقعا چی میخوایم
بتونیم بعد سالها یه روز خوب رو تجربه کنیم ;)
//Have a hope.


این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.

من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینی هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو از رو صندلیت پاشو که تا آسمون خیلی راهه


برای خیلیامون این وبلاگ شده تنها نقطه ی امن دنیا یه نقطه امن لا به لای زندگیمون: مثه آخرین فرصت برای وارد کردن یه رمز درست ورود بعد چند بار اشتباه زدن، برای خلاصی از دست جنب و جوشهای بیخود، جنگای داخلی، سقوطای بی مرگ، خنده های زورکیِ حال بهم زن و تنها راه نجات از دست سکوتی که هر لحظه تو کل بدنت پخش میشه

- پیدا شدن یه دوست جدیدو میشه به فال نیک گرفت

- یه زمانهایی رو هم باید به یادآوری آینده اختصاص داد

- بیشتر مواقع ترجیح میدیم به جای پله از مسیر مخصوص معلولا استفاده کنیم، چرا؟




شاید وقتی دور و برمون شلوغ نباشه
بتونیم "با خویشتن نشستن" رو تجربه کنیم
شاید وقتی "در خویشتن نشستیم"
بتونیم بفهمیم واقعا چی میخوایم
شاید وقتی فهمیدیم واقعا چی میخوایم
بتونیم بعد سالها یه روز خوب رو تجربه کنیم ;)
//Have a hope.


این مدت که فقط یه ناظر منفعل بودم مثل خدا، فهمیدم زیادی قرن بیست یکمی هستی. قرنی که توش کارای بشر خیلی قابل درک نیست. بنظر خیلی وقته دنبال یه شادی میگردی: یه شادی بی انتها، پُر از احوالات تکراری، پرُ از عکسهای سلفی با ژست های نمایشی، پُر از بقیه، پُر از قمارای دو سر باخت. میدونی بنظرم وارد بازی قرن شدی. باید یه فکری کرد.

من ازت دوری میکنم و تو از چشمم میفتی داخل چاهی که به یه دنیای مجازی راه داره یه جا آروم میشینی به تماشا. با خودت میگی: این دیوونه هنوزم به آینده ی بهار این سالهای تکراریش امیدواره با اینکه بین دریایی از متغییرهایی که همیشه میگفت ازشون بیزاره داره خفه میشه.

میگم بین خودمون باشه من صداشو میشنوم اون اینو نمیدونه: بهتر، اینطوری واقعی تر میشه. با خودم میگم: آخر چاه این سالای تکراری به آسمون راه داره کاش میشد بهت توضیحش داد که این تئاتری که داری میبینی هیچیش واقعی نیست نویسنده اش هروئینی بوده. پاشو از رو صندلیت پاشو که تا آسمون خیلی راهه


برای خیلیامون این وبلاگ شده تنها نقطه ی امن دنیا یه نقطه امن لا به لای زندگیمون: مثه آخرین فرصت برای وارد کردن یه رمز درست ورود بعد چند بار اشتباه زدن، برای خلاصی از دست جنب و جوشهای بیخود، جنگای داخلی، سقوطای بی مرگ، خنده های زورکیِ حال بهم زن و تنها راه نجات از دست سکوتی که هر لحظه تو کل بدنت پخش میشه

- پیدا شدن یه دوست جدیدو میشه به فال نیک گرفت

- یه زمانهایی رو هم باید به یادآوری آینده اختصاص داد

- بیشتر مواقع ترجیح میدیم به جای پله از مسیر مخصوص معلولا استفاده کنیم، چرا؟




بیشتر کارای مقاله ام انجام شده از تقریبا اواسطش دونفری انجامش دادیم هفته بعد (!) احتمالا با هم بریم سی تا پرسشنامه آخر رو جم و جور کنیم. امروز فهمیدم اونم زمانِ حالاشو دوس نداره. واقعا چه خبره تو این خراب شده شاید همه ی اینا یه توهم باشه اینکه هر روز آدمایی رو ببینی که به نوعی هنرمندن: مینویسن، شعر میگن، عکاسی میکنن، طراحی میکنن، ساز میزنن ولی همشون اومدن اینجا که فراموش کنن، که بیخیالش بشن. یه دختره هست که عاشق نویسندگیه من نوشته هاشو ندیدم ولی تعریفشو شنیدم با همه ی اینا این آدم هر روز دنبال کتابای روانشناسی میگرده که حالشو خوب کنه میتونم بفهمم که موقع راه رفتن داره خودشو حمل میکنه، اصطکاک رو میشه حس کرد. بیخیال بذار بگذریم باید در به در دنبال یه روزنه امیدبخش گشت چون منم شنیدم که میگن:
شروعی که دوسش داری بهتر از پایانیه که دوسش نداری.
 

- احساس میکنم چند وقته کرخت و بی حس شدم. ولی خوبه که هنوزم با شنیدن یه موزیک خاص، با دیدن یه عکس از یه لحظه کمیاب یا با خوندن یه شعر از حسین صفا میتونم ذوقی رو حس کنم که با رگام تو کل بدنم پخش میشه. راستی درسته که وقتی بی حس میشیم زندگی راحت تر میشه؟ نمیدونم.

- دوستم دیشب پیام داده نوشته: "روزت مبارک" با خودم میگم بسم الله، مگه روز چیه؟ تقویمو نگاه میکنم چیزی ننوشته ازش پرسیدم مگه روز چیه؟ نوشت "12 می روز جهانی پرستار میباشد، ک*مغز" با خودم گفتم: بابا این دیگه کیه (!) و نوشتم: آهااا حال داریناا.
- مثلا اگه صبح قرار باشه برم دوتا نانِ بربریِ داغ بگیرم تو مسیر برگشت تا رسیدن به در خونه ناگهان بَدل شده به یه دونه نان بربری داغ. اینجا دیگه بحث لایف استایل و این سوسول بازیا نیست بنظرم شوما فقط باید کار خدا رو تماشا کنی.


+ نشست نقد و بررسی برنامه عصر جدید با حضور علیخانی و بشیر حسینی در دانشگاه تهران برگزار شد. در این نشست دانشجویی که با لحنی انتقادی سخن می‌گفت به بخشی از صحبت‌های بشیر حسینی اشاره کرد [که گفته بود دانشجویان دانشگاه تهران اخمالو هستند] و گفت: گفتید اخمالو هستیم بله چرا نباشیم؟ وقتی در یک برنامه تلویزیونی مثل عصر جدید از خانواده شهدا استفاده ابزاری می‌شود تا پوششی برای رویکرد غربی برنامه باشد چرا اخمالو نباشیم؟ وقتی زن‌ها یا حضور ندارند و یا وقتی حضور دارند از آنها سوالاتی از این قبیل می‌شود که همسرت چه می‌گوید اگر غذا درست نکنی؟ معلوم است که عصبانی می‌شویم.
http://bayanbox.ir/view/2171933188596190316/IMG-20190512-103326-366.jpg


یادم نمیاد روزیو که به اندازه امروز خواسته باشم حرف بزنم شبیه حس داشتن یه انرژی کاذب. امروز لا به لای کارامون کم فرصت شد حرف بزنیم از طرفی اولین باریم شد که از خودمون گفتیم: قبوله که آدما آشغالن و در نتیجه جامعه غیر قابل تحمل، ولی قبول کن مام جزی ازش هستیم و ختما میدونیم که آدما یاد میگیرن حتی آشغال بودنو. آخر این حرفای نسبتا عجیب با خودم میگم یه جاهایش شبیه دیالوگ گفتن شدا کاش طولانی تر بود نکته های مثبت و منفی ای داشت، مثبتاش بیشتر. میدونم داریم خیلی کند پیش میریم این خوبه و آخرشم معلوم نیست.
- روزا چقدر طولانی شدن و این یعنی عذاب بیشتر. شبا بهم این حسو میده که انگار من فقط توی دنیام.
- این موسیقی متن زیبا رو از سریال Game of thrones بشنوید: دریافت

به احترام همه ی اون لحظه هایی که دنیا برات نخ نما شد،

به احترام همه ی شروع هایی که یه قدم دیگه به آخر خط نزدیکترت کرد،

به احترام همه ی امکانهایی که تا ابد ازت سلب شد،
و به احترام تک نگاهی که تا مغز استخوانت نفوذ کرد.

بایــــــــــــــــــــــد ادامــــــــــــــــــــــــه داد

باید دنبال حال خوب بود
از نوع خاصش، از نوع خودت و بدونیم که "طبیعت معطل ما نمی مونه"



"به این فکر می کنم که تنها آدمهایی ارزش نگاه کردن دارند که رسیده اند به قعر و آن ته کمانه کرده اند، چون بعد از کمانه کردن در عجیب ترین مدارها قرار می گیرند" [ریگ روان]


برای کانال تصمیم گرفتم که دیگه فقط داخلش موزیک به اشتراک بذارم و این یعنی ممکنه دیر به دیر اپدیت بشه. باز برگشتم به اینجا یعنی وبلاگم :)


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ سایت پیام سرا کوی ادب Draek mehr98 پذیرش سفارشات نوشتن مقاله کنفرانس های ملی و بین المللی كافي نت كالج نت تربت حيدريه Brenda تصاویر و کلیپ های اربعین حسینی