بیشتر کارای مقاله ام انجام شده از تقریبا اواسطش دونفری انجامش دادیم هفته بعد (!) احتمالا با هم بریم سی تا پرسشنامه آخر رو جم و جور کنیم. امروز فهمیدم اونم زمانِ حالاشو دوس نداره. واقعا چه خبره تو این خراب شده شاید همه ی اینا یه توهم باشه اینکه هر روز آدمایی رو ببینی که به نوعی هنرمندن: مینویسن، شعر میگن، عکاسی میکنن، طراحی میکنن، ساز میزنن ولی همشون اومدن اینجا که فراموش کنن، که بیخیالش بشن. یه دختره هست که عاشق نویسندگیه من نوشته هاشو ندیدم ولی تعریفشو شنیدم با همه ی اینا این آدم هر روز دنبال کتابای روانشناسی میگرده که حالشو خوب کنه میتونم بفهمم که موقع راه رفتن داره خودشو حمل میکنه، اصطکاک رو میشه حس کرد. بیخیال بذار بگذریم باید در به در دنبال یه روزنه امیدبخش گشت چون منم شنیدم که میگن:
درباره این سایت